دلم نیومد براتون اینو نذارم :
دیالوگی از کلاه قرمزی و پسرخاله
برای من،هنوز هم یکی از عاشقانه ترین صحنهها ،مال کلاه قرمزی و پسرخاله است: شب است،کلاه قرمزی نشسته روی پیکان آقای مجری منتظر...
چکمههای کوچولوی قرمزش را جفت گذاشته بغلش: - معذرت، از ته دل.
- چرا نمی ری خونه؟
- آخه...دلم تنگ می شه.
- تنهایی؟
-اوهوم.
-منم تنهام.همه فکر می کنن فامیل من شهرستانن.یعنی خودم اینجوری بهشون گفتم.ولی من هیچکی رو ندارم.عین تو.
-کاشکی
من دایناسورت بودم. بعد سرش را تکیه می دهد به شانه ی آقای مجری، بغض می
افتد توی گلویش، می گوید کاشکی من دایناسورت بودم و خودش را می چسباند به
آقای مجری.
آقای مجری گُل را قبل تر پرت کرده، کلاه قرمزی تب کرده
از این گل انداختن، حالا آمده و زیر گوش آقای مجری می گوید: کاش من
دایناسورت بودم. شانه ای نیست که سر بگذارم رویش و دایناسورش باشم...
منبع :آدمک تنهاست بخند
زیبا بود
یادش بخیر
قدیما شاید احساسات آدما هم راحتتر بیان میشد
الان همه تنهان حتی وقتی باهم هستن.
کاشکی هیچکی تنها نباشه.
دمت گرم.خیلی باحال بود. سریال این زمینی ها یادته؟ ها؟ یادت اومد؟ اگه این زمین نباشه فلکم معنا نداره....باید این سفره بیفته تا بشینه توش ستاره.....این یه بخش از خاطرات مهم زندگی منه اگه بذاریش به یه مرد کمک کردی عشقشو فراموش نکنه مرسی
سلام
اگه پیدا کردم حتما براتون میذارم
یا حق.
ای ول
عجب نوشته باهالی هست
ممنونم از لطفتون
ایول ایول ایول ایول ایول ایول
خیییییییلللللللییییییی با حالی